کد مطلب:314166 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

خدا به ما زن و شوهر آسوری مذهب پسری داد که اسم او را عباس نهادیم
شاعر دلسوخته و پرسوز و گداز جناب آقای حاج محمد علامه ی تهرانی در نقلی چنین فرمودند:

10. در حدود چهل سال قبل، روز تاسوعا در خیابان خانی آباد تهران مجلس داشتم. برای رفتن به بازار، سوار تاكسی شدم. راننده ی تاكسی كه لباس سیاه دربرداشت،



[ صفحه 597]



بنده را شناخت و با ابراز محبتی كه به حقیر كرد، گفت: فلانی، داستانی واقعی را برای شما نقل می كنم:

روزی از روزهای تابستان كه مشغول كار بودم، خسته شده ماشین را در كنار جوی آبی پارك كردم. عقب سر من هم، تاكسی دیگری پارك كرد. راننده ی آن پیاده شد و وقتی لباس سیاه مرا دید، گفت: من آسوری هستم، آیا شما در مذهبتان كسی را دارید كه در خانه ی خدا آبرو داشته باشد و توسل به او مایه ی رفع گرفتاریها و برآمدن حاجات باشد؟! گفتم: ما شخصیتهای زیادی را داریم. اما یك نفر هست كه دستهای خود را در راه خدا داده و هر وقت ما حاجتی داشته باشیم و دست به دامان او شویم حاجات ما روا می گردد. اسم او ابوالفضل العباس علیه السلام است و ما اینك به خانه ی او می رویم. گفت: من خانه ی او را بلد نیستم، شما بلدید؟ گفتم: آری او را به تكیه ای در خیابان سلسبیل بردم.

آن شب، شب تاسوعا بود و چراغها را خاموش كرده و مردم مشغول سینه زدن بودند. من و آن مرد آسوری سینه می زدیم و مرد آسوری، به زبان خود می گفت: عاباس، من مهمان تو هستم، مرا محروم نكن!

او را به حال خود واگذاشته بیرون آمدم. پس از مدتی یك روز صبح زود، دیدم درب منزل را می كوبند! آمدم دیدم همان مرد آسوری است. گفت: مدتها بود كه پی تو می گشتم و تو را پیدا نمی كردم، تا عاقبت شماره ی ماشینت را به اداره ی تاكسیرانی دادم و آدرست را گرفتم و اینجا را پیدا كردم. گفتم: حاجت شما چیست؟ گفت این پیراهنهای سیاه را كجا درست می كنند؟ من نذر كرده ام پنجاه پیراهن بخرم و به سینه زنها هدیه كنم. یادت هست آن شبی كه من را به خانه ی عباس بردی؟ همسر من، دخترعموی من می باشد و ما با هم 20 سال است كه ازدواج كرده ایم و طی این مدت صاحب اولاد نمی شدیم، من آن شب عباس را واسطه ی در خانه ی خدا قرار دادم و از خدا خواستم به ما فرزندی بدهد، چنانچه پسر بود اسم او را عباس نهاده و اگر دختر بود از مسلمانها می پرسم اسم مادر عباس چیست، اسم او را روی دخترم می گذارم. بالأخره خداوند به ما زن و شوهر آسوری مذهب، پسری داد كه اسم او را عباس نهادیم و اكنون می خواهم نذرم را ادا كنم.



[ صفحه 598]



بنده این واقعه را منزل یكی از دوستانم عرض كردم آنها هم اولاد نداشتند. همسر ایشان برای من نقل كرد كه شبی كنار منبر خوابیدم و گفتم فلانی بالای منبر گفت كه ارمنی آمد و محروم نشد، خدایا مرا هم محروم نفرما؛ و به آنها پسری داد كه الآن وی به جای پدر مرحومش مجلس دهه ی پدر را هر ساله برپا می كند و دوستان اهل بیت را به فیض روضه می رساند.